loading...
عاشقانه نیکی
مسعود بازدید : 274 چهارشنبه 25 شهریور 1394 نظرات (1)


خدایا، هر وقت در پیاده روهای شلوغ گم می شوم

و فراموش می کنم از کجا آمده ام، به آسمان نگاه می کنم و

حتم دارم دستهای تو برای کمک به من پایین می آیند...


خدایا، می خواهم در جمع روشن آینه ها بنشینم و

گیسوان آرزوهایم را ببافم و از تو بپرسم که

 دل چگونه باید بتپد و چشم چگونه می تواند

 آینه و دریا را در خود جای دهد و

لب چگونه می تواند ترجمه ای از نام های شیرین تو باشد.


خدایا، می دانم اگر رد شب را بگیرم به زلف سیاه تو می رسم

 و اگر رد دریا را بگیرم، در چشم های تو بیدار می شوم

و اگر رد پرنده ها را بگیرم به شانه های نجیب تو می رسم.


خدایا، مگذار از جبروت تو جدا شوم

و بر شاخه ای شکسته بنشینم.

اگر صدای تو را نشنوم، اگر نگاه تو را نبینم،

از شکوفه های بهاری خالی می شوم

و هیچ ستاره ای قدم در اتاقم نمی گذارد.


خدایا، نمی خواهم آن قدر بخوابم

تا فرشتگان دست خالی از کنار خانه ام بگذرند.

نمی خواهم آن قدر سکوت کنم تا کلمه ها مرا از یاد ببرند.

نمی خواهم آن قدر بنشینم

تا آهوان به دشت های مکاشفه برسند،

بلکه می خواهم مثل پیامبران تو قشنگ باشم

و آن قدر به تو نزدیک شوم که کهکشان ها بتوانند روی ناخنم بنشینند

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مريم در تاریخ 1394/08/07 و 23:50 دقیقه ارسال شده است

سلام عالي بود ....... مثل هميشه

این نظر توسط راضیه در تاریخ 1394/06/25 و 11:58 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آ یا از این وبسایت راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 306
  • بازدید سال : 1,760
  • بازدید کلی : 13,360