loading...
عاشقانه نیکی
مسعود بازدید : 192 دوشنبه 19 مرداد 1394 نظرات (2)

من از اينجا ماندن خسته شده ام

در حاليکه از طرف ترس هاي بچگانه ام تحت فشار قرار گرفته ام

و اگر مجبور به رفتن هستي

آرزو ميکنم همين حالا بروي

براي اينکه حضورت هنوز همينجا پرسه ميزند

و هرگز مرا تنها نخواهد گذاشت

به نظر نميرسد اين زخم ها بهبود پيدا کنند

اين درد زيادي واقعي است

چيزهاي زيادي وجود دارند که زمان قادر به پاک کردنشان نيست...

وقتي گريه ميکردي تمام اشک هايت را پاک ميکردم

وقتي فرياد ميزدي با تمام ترس هايت مبارزه ميکردم

در تمام اين سالها دستت را در دستم گرفتم

ولي هنوز هم تو صاحب تمام وجودم هستي

تو مرا با نور خيره کننده ات جادو ميکردي

حالا از طرف زندگي اي که تو پشت سرم گذاشتي زنداني شده ام

صورتت روياهاي مرا که زماني شيرين بودند زيارت ميکند

صداي تو تمام صحت عقلي مرا تعقيب کرد

به سختي تلاش کردم تا به خود بگويم که تو رفته اي

اگرچه هنوز هم با مني...من خيلي وقت است که تنها هستم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط leyla در تاریخ 1394/12/11 و 21:55 دقیقه ارسال شده است

سلام خوبی،امیدوارم همیسه شاد و سالم باشی

این نظر توسط محیا در تاریخ 1394/07/11 و 13:09 دقیقه ارسال شده است

سلام مسعود. خوبی؟؟؟ این آدرس چت رومی که رو صفحه وبلاگت هست مگه برای خودت نیست؟؟؟ چرا پس هر چی من میام کسی نیست اونجا؟؟؟ من امشب ساعت یازده میام اگه پیامم و دیدی بیا لطفا.

این نظر توسط راضیه در تاریخ 1394/06/17 و 22:28 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آ یا از این وبسایت راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 56
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 76
  • بازدید ماه : 265
  • بازدید سال : 1,719
  • بازدید کلی : 13,319